و من در آینه وهمی موهوم می بینم....
گاهی هم لگدمال می کنند و می روند.
دنبال موج شنا کردن را خیلی وقت است کنار گذاشته ام. فهمیده ام موج به صخره که بخورد سر سنگ را هم می شکند.
اما
نمی گذارد برای خودم باشم.
نمی گذارد این من خودم.
این منی که می خواهد در هر سوراخ سر بکشد.
اینستاگرام را نبودم. سرک کشیدم. ملت همه نبوغ عکاسی پیدا کرده اند. همان آدمهای خسته و آفتاب خورده روز چه هنرهایی از خود در می کنند. من عقب از خیلی موجها میروم. موجی از پشت سر مرا به جلو پرت می کند. گیج شده ام.
انگار زیادی دارم واقعی زندگی میکنم. انگار لمس کردن گل ؛ بوییدنش ؛ چیدنش ؛ و برگهایش را پر پر کردن و در باغچه ریختن و رفتن دنبال چای دم کردن را به یک عکس خوشرنگ بالا بلند که هزار لایک میخورد ترجیح داده ام.
ماهیت ام این است.
زود بزرگ شدم. زود زن شدم. زود مادر شدم و وسط همه فانتزی هایم
زنی راست راستکی شدم که دارم زندگی ام را اداره می کنم.
وهم مرا برداشته. نکند کسی شمشیر خیانت بردارد.
من مجسمه سنگی شده ام با شمشیر شکسته ای در دست و یارای هیچ مبارزه ای ندارم.
سنگ شده ام و نشسته ام نگاه می کنم.
همه امواج می آیند؛ شلاقی می زنند و می روند.
ترک بر میدارم. می شکنم و تمام وجودم مملو از ماندن است.
قلمم داشت خشک می شد. داشتم توانم را براي تصوير كردن چیزی كه از ذهنم ميگذرد، از دست ميدادم. گفتم نجاتش بدهم.