پاييز
تازه چنگ هاي زردش را كه در گردنم فرو كرده بود برداشته تا صبح كه آفتاب كمرنگي از پنجره مي آيد من هم با جريان هستي بيدار شوم و راه بيفتم و روزي ديگر ...
كاش ميزديم به جاده. ميرفتيم جنگل هاي زيراب. و به آن درخت كهن ميرسيديم كه بهار كه بيايد غرق جوانه است، تابستان كه شود سبز پررنگ مغروري دارد و پاييز كه زورش به كندن همه برگهايش نمي رسد با برگريزانش دلربايي مي كند و زمستان هم تنومند و روشن است و هميشه سحر زيبايي دارد. آدم اينطوري باشد خوب است.
شعر پاييز با اجراي گروه كر را بشنويد:
http://www.aparat.com/v/o3cRy/پاییز_آمد_در_میان_درختان_..._تصویری_گروه_کر
هوس جنگل مي كنيد قطعا...
قلمم داشت خشک می شد. داشتم توانم را براي تصوير كردن چیزی كه از ذهنم ميگذرد، از دست ميدادم. گفتم نجاتش بدهم.