جهت ثبت در تاريخ
آنموقع كه پدر و مادرها ، خواهر و برادرها را براي دلواكُنك هم مي آفرينند (تداخل دست بشر با وجود كائنات) لابد خيال مي كنند چه روزهاي رنگي رنگي ميان قهقهه هاي بازي و مهرباني انتظارشان را مي كشد و اينطور هم هست به خصوص اگر جانداري مثل من پديد آيد كه انقدر احساسش به خواهر برادرش قلمبه است تا جاييكه بچه ي آنها را بيشتر از خودشان دوست داشته باشد و مي خواهد دنيا نباشد اگر يك مو از سر اين فسقلي ها كم شود.
يك روز ابري – بارانيِ آباني بچه برادرم به دنيا آمد و مرا به سكوي افتخار عمه شدن رساند و يك نوزاد نرم و نازك توي بغلم بود كه هنوز شناختي ازش ندارم فقط دوست دارمش و دارم به خودم اين باور را مي قبولانم كه اين بچه ِ توست كه تمام بچگي ات لحظه لحظه برايم تمرين مادري بود در ايام نوجواني..
عروسكي زنده بودي در دستان دختركي كه بازي هاي واقعي برايش مي ساختي. شيرين بودي و آرام و خواستني كه نمي دانم اين موجود صورتي رنگي كه بوي تو را مي دهد آيا اينطور خواهد بود؟ خداكند..
قدمهاي باراني اش يك روز سبز به طراوت جنگل باران خورده را به من هديه كرد.
قلمم داشت خشک می شد. داشتم توانم را براي تصوير كردن چیزی كه از ذهنم ميگذرد، از دست ميدادم. گفتم نجاتش بدهم.