به رسم زمونه
رسم زمونه اين روزها بهم حالي كرده كه اگر هم فهميدي نگو
خيلي جاها حرفت را قورت بده و اسمش را بگذار مصلحت
يادم نرود كه بايد آدمها را با قلب هاي طلايي شان كه به سينه سنجاق كرده اند و نمي داني پشت آنها چيست
با همان صورت هاي سفيد و لب هاي سرخشان بايد گذاشت پشت ويترين و به آنها لبخند زد و رفت
دست نوازش اما جلو نمي رود كه نمي رود.
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت 15:49 توسط مونا داودی
|
قلمم داشت خشک می شد. داشتم توانم را براي تصوير كردن چیزی كه از ذهنم ميگذرد، از دست ميدادم. گفتم نجاتش بدهم.